×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

درد و دل عاشقانه

× سلام امیدوارم از دیدن وبلاگم لذت ببرید
×

آدرس وبلاگ من

matchless.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/matchless

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

در جستجوی قطعه گم شده

در جستجوی قطعه گم شده
او قطعه ای کم داشت.
و شاد نبود.
پس راه افتاد
به جستجوی گم شده اش.
قل می خورد و می رفت
و آواز می خواند:
                       می گردم٬می پویم
                        گم شده ام را
                                          می جویم.
گاه از گرمای آفتاب می سوخت
تا باران خنکی می بارید و خنکش می کرد.
گاه در سوز و سرمای برف ها یخ می زد
تا خورشید دوباره می تابید و گرمش می کرد.
و او چون قطعه گم شده ای داشت
نمی توانست آن قدرها تند قل بخورد
پس گاهی می ایستاد
تا سر راه خود با کرمی گپ بزند
یا گلی را ببوید
گاه از کنار سوسکی می گذشت
گاهی هم سوسکی از کنار او می گذشت
و این خوش ترین لحظه زندگیش بود.
همچنان به راه خود ادامه می داد٬
از اقیانوس ها می گذشت
و آواز می خواند:
در کوه و صحرا
در دشت و دریا
می گردم٬می پویم
گم شده ام را می جویم.
رفت و رفت
از باتلاق ها گذشت
از جنگل ها گذشت
بالای کوه ها را گشت
پایین کوه ها را گشت
تا اینکه یک روز٬
آه چه می دید!
-گم شده ام٬گم شده ام پیدا شد
روز و شبم٬روز و شبم
                       زیبا شد...
قطعه گفت:�صبر کن ببینم!
چه گم شده ای٬
چه روزی٬چه شبی...؟
من قطعه گم شده تو نیستم.
قطعه گم شده هیچ کس نیستم.
من قطعه خودم هستم.
گیرم که قطعه گم شده کسی باشم٬
از کجا معلوم که قطعه گم شده تو باشم؟�
و او گفت:�افسوس!ببخشید که مزاحم شدم.�
                                                      و قل خورد و رفت.
تا به قطعه دیگری بر خورد
اما این یکی خیلی کوچک بود.
و این یکی خیلی بزرگ.
این زیادی تیز بود
و این یکی زیادی چهارگوش.
تا اینکه یک روز به نظرش رسید
قطعه دلخواهش را پیدا کرده است
اما محکم نگهش نداشت
و او را از دست داد
این بار٬این یکی را بیش از اندازه محکم نگاه داشت.
                                                          و خوردش کرد!
پس راه خود را گرفت٬
قل خورد و رفت
ماجراها از سر گذراند
به گودال ها افتاد
سرش به سنگ خورد و باز
                                  رفت و رفت
تا عاقبت یک روز به قطعه ای رسید
که انگار از هر نظر با او جور بود.
-سلام.
-سلام.
-شما قطعه گم شده کسی هستید؟
قطعه گفت:�نمی دانم.�
-خب٬شاید دلت می خواهد قطعه خودت باشی؟
-می توانم هم قطعه خودم باشم و هم قطعه یکی دیگر.
-شاید دلت نمی خواهد قطعه من باشی؟
-شاید هم بخواهد.
-شاید با هم جور در نیاییم...
- خب...
آهان؟
اوهوم!
                      جور در آمد!
                      کاملآ جور!
                      پس بلاخره!
حالا قل می خورد و پیش می رفت
و چون کامل شده بود
لحظه به لحظه تندتر می رفت
آن قدر که به عمرش این همه تند نرفته بود!
آن قدر که دیگر نتوانست لحظه ای بایستد
و با کرمی گپ بزند
یا گلی را ببوید
یا به پروانه ای مجال بدهد تا روی او بنشیند.
ولی حالا می توانست آواز شادش را بخواند:
                      گم شده ام٬گم شده ام پیدا شد...
و بعد خواند:
ام شده ام
ام شده ام ایدا شد
ام شده ام ام شده ام...
آه!
حالا که �کامل�شده بود
دیگر اصلآ نمی توانست آواز بخواند.
با خود گفت:
�عجب!
عجب!
پس اینطور!�
آن وقت ایستاد...
قطعه را آرام زمین گذاشت!
و آهسته قل خورد و رفت
و همچنان که پیش می رفت
آرام می خواند:
                     می گردم٬می پویم
                      گم شده ام را می جویم.
شنبه 15 شهریور 1387 - 1:48:56 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد
آمار وبلاگ

9237 بازدید

2 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

19 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements